پيغمبر که تاريخ،آن همه از اراده و تصميم و قدرتش سخن مي گويد و خسروان و قيصران و قدرتمندان حاکم بر جهان،آن همه از شمشيرش مي هراسند و دشمن از شدّت غضبش مي لرزد،در عين حال،مردي است سخت عاطفي،با دلي که از کمترين موج محبّتي مي تپد و روحي که از نوازش نرم دست صداقتي،صميميّتي و لطفي به هيجان مي آيد.
 


در جنگ هولناک حُنين،که دشمنان باهم ائتلاف کرده بودند تا همچون تني واحد،او را زير شمشير گيرند و نابودش کنند و تا شکستِ نزديک به آستانهء مرگ نيز او را کشاندند،شش هزار اسير گرفت و چهل هزار شتر،گوسفند و غنائم ديگر،بي شمار.


مردي از جانب دشمن شکست خورده آمد و گفت:«اي محمّد،در ميان اين اسيران،دائي ها و خاله هاي تو اند»[طايفهء بني اسد که حليمه – دايه اي که او را شير داده بود – از آنها بود و اين طايفه،يکي از طوايف بسيار قبيلهء هوازن به شمار مي رفت]و سپس افزود: «اگر ما نعمان ابن منذر [پادشاه معروف حيره،دست نشاندگان ساساني در شرق عربستان]و ابن ابي شمر[ پادشاه غسّاني،دست نشاندهء رومي ها در شمال عربستان] را شير داده بوديم،در چنين هنگامي به بزرگواري شان چشم مي داشتيم و تو از هرکه پرستاري اش کرده اند،بزرگوارتري» و سپس زني را آوردند که فرياد مي زد:«من خواهر پيامبر شمايم».پيغمبر گفت:«چه نشانه اي داري؟»آن زن،شانه اش را نشان داد و گفت:«اين اثر دنداني است که وقتي تو را بر کول گرفته بودم و تو خشمگين شده بودي،به شدّت گاز گرفتي».


پيامبر چنان به هم آمد و ياد محبّت هاي دايه و دخترانش و خاطرهء ايّام کودکي اش در صحرا و در ميان اين طايفه،او را چنان برآشفته و هيجان زده کرد که اشک در چشمش گشت و گفت سهم خودم را و تمام فرزندان عبد المطّلب را هم اکنون مي بخشم؛فردا در مسجد حاضر شويد و پس از نماز،درخواستتان را در جمع،بلند بگوئيد تا تصميم خودم و خويشاوندانم را در پاسخ شما اعلام کنم،مگر طايفه هاي ديگر از من پيروي کنند.و فردا چنين کرد و با اين نمايش عاطفي،همه را آزاد ساخت و حتّي چند تني را که از پس دادن سهم شان امتناع کردند،به وعده هاي آينده راضي کرد.


در خانه و خانواده نيز چنين است.در بيرون،مرد رزم و سياست و فرماندهي و قدرت و ابّهت است و در خانه،پدري مهربان و شوهري نرمخوي و ساده و صميمي،چندان که نش – آنها که در آن عصر،تنها زبان کتک را خوب مي فهميدند و اين زبان را،محمّد(ص) هيچ نمي دانست و در تمام عمر هرگز دستي بر سر هيچ يک از نش بلند نکرد – بر او گاه گستاخي مي کردند و آزارش مي دادند و او در همهء عمر،تنها موردي که بر آنها سخت گرفت و به تنبيه شان پرداخت – آن هم به علّت انکه بر او سخت گرفته بودند و سرزنش و آزارها که اين همه تنگدستي و فقر را در خانهء تو نمي توان تحمّل کرد – اين بود که از آنها قهر کرد و به خانه شان نرفت و بيرون خفت،در يک انبار که نيمي اش از بيده و کاه و غلّه پر بود و او نردباني مي گذاشت و بالا مي رفت و گوشه اي از انبار را که در طبقهء دوّم بود،هموار مي کرد و مي روبيد و نردبان را بر مي داشت و سپس بر خاک مي خفت و يک ماه اين چنين زندگي کرد.تا آنگاه که نش – که در عين حال به او،هم عشق مي ورزيدند و هم ايمان داشتند – تسليم شدند و در برابر اين رفتار،از شرم آرام گرفتند که او آنان را مخيّر کرده بود که يا طلاق را و دنيا را انتخاب کنيد،يا مرا و فقر مرا.و همگي جز يک تن – دوّمي را ترجيح دادند.


وي هرگز نمي کوشيد تا خود را مرموز و غير عادّي و موجودي غريب و عجيب در چشم ها بنمايد،بلکه برعکس،حتّي به  عادّي بودن تظاهر مي کرد.نه تنها از زبان قرآن مي گويد که:«من بشري چون شما هستم و فقط به من وحي مي شود»،که همواره اعتراف مي کند که غيب نمي دانم و جز آنچه به من گفته مي شود،از چيزي خبر ندارم و در رفتار و زندگي و گفت و گويش همه جا مي کوشيد تا در چشم ها شگفت آور و فوق العاده جلوه نکند و مي کوشيد تا ابّهت و جلالي را که در دلها دارد،بشکند.


[قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ يُوحَى إِلَيَّ: بگو من بشرى چون شمايم جز اينکه به من وحى مى‏شود (کهف:110 و فصّلت:6)؛


 قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ: پيامبرانشان به آنان گفتند ما جز بشرى مثل شما نيستيم (ابراهيم:11)


در اين دو آيه،کساني که با زبان آشنايند،مي دانند که قرآن،همهء امکاناتي را که در بيان براي نشان دادن«تأکيد»خود دارد به کار برده است تا راه تأويل و تفسيرهاي انحرافي بر «شخصيّت پرست»هاي کج انديش و کم فهم ببندد تا خيال نکنند اگر پيامبر(ص)را فرشته کردند،از مقام وي تجليل کرده اند.]


 


ادامه دارد.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرجع فایلهای دانشجویی، درسی؛ علمی و تحقیقاتی فلزیاب پویان کلیه خدمات چاپ با بهترین کیفیت و ارزان ترین قیمت تکنولوژی اشعار فاطمی (جدید) rahnama517