پيغمبر- صلّي الله عليه و آله و سلّم- دستور داد در مدينه مسجدي بنا کنند.پيغمبر خود نيز دست به کار شد،نه تشريفاتي و سمبليک،براي تشويق مردم يا تحبيب خويش،نه؛بلکه همچون يک  کارگر ساده،زمين را مي کَند،خاک مي بُرد،گِل مي کرد،بار مي کشيد.کار مسجد که پايان گرفت،کار ساختمان خانهء پيغمبر آغاز شد.به دستور وي،خانهء او را در کنار مسجد بنا کردند،به گونه اي که گوئي جزء ساختمان مسجد است،يعني که پيشواي اين رژيم در خانهء مردم يا خانهء خدا نشيمن دارد.دستور داد درهاي خانه را از درون مسجد باز کنند،يعني که براي تقرّب به وي،بايد از خانهء مردم يا خانهء خدا گذر کرد،يعني که درِ خانهء وي جز به روي مردم باز نخواهد شد.


براي هر يک از نش يک حُجره بنا کردند.ديوارها را از گل و کاه و سنگ و غالباً شاخه هاي درخت خرما که گِل اندود مي کردند بالا آوردند و سقف ها را با شاخهء خرما پوشاندند.تختي را که بر روي آن مي خوابيد از چوب ساختند و کف آن را با ليف پوشاندند.اين بود خانه و زندگي مردي که شمشيرش جهان را لرزاند و زبانش دل ها را.مردي که در پاسخ علي(س) که از شيوهء زندگي اش پرسيد،در چند رنگ زيبا و شگفت،خود را براي کساني که شيفتهء زيبائي هاي روح يک انسان بزرگ و زيبايند،نقّاشي کرد:


«معرفت،اندوختهء من است.خرد،بنياد مذهب من است.دوستي،اساس کار من است.شوق،خِنگ رهوار من است.ياد او،مونس دل من است.اعتماد،گنجينهء من است.غم،رفيق من است.دانش،سلاح من است.شکيبائي،رداي من است.رضا،غنيمت من است.فقر،فخر من است.پارسائي،پيشهء من است.يقين،توان من است.راستي،شفيع من است.پرستش،مايهء کفايت من است.کوشش،سرشت من است.نماز،شادي من است».


مردي که هر روز از مدينه،دسته اي سپاه بر سر قبيله اي مي فرستد،مردي است که امام صادق(س)،او را در چنين عبارت زيبا و شورانگيز توصيف کرده است:


«رسول خدا(ص) مثل بندگان مي نشست و مثل بندگان غذا مي خورد و خود را به راستي،يک بنده تصوّر مي کرد».


مي کوشيد تا در محيط خشن و پرقساوت عرب بدوي،لطافت روح و ادب و محبّت را رواج بخشد.پرسيدند: «بهترين حکم اسلام چيست؟» گفت:


«اينکه به آشنا و بيگانه سلام کني و غذا دهي،هرکس بتواند ولو با بخشيدن نيمهء خرمائي و اگر نتوانست،به زبان خوشي،خود را از آتش دوزخ نجات دهد،از آن دريغ نکند».


در ميان مردم خويش،به زبان عيسي(س)سخن مي گفت:


«يکديگر را همواره دوست بداريد،اسلام،محبّت است،مردم،خانواده و ناموس خداوندند،هيچ کسي از خدا غيرتمندتر نيست!مرا چون مسيحيان مستائيد و چاپلوسي مکنيد،مرا تنها بنده و رسول خدا بخوانيد».


بر گروهي گذشت،به احترامش برخاستند،گفت:


«هرگز پيش پاي من برنخيزيد و همچون آنان نباشيد که براي تعظيم بزرگان شان قيام مي کنند».


اطفال را چنان دوست مي داشت که در کوچه و بازار،گِردش جمع مي شدند.يتيمان و بيوه ن،بردگان و مردم گمنام و محروم،به او دلگرم بودند.مردي که در بيرون،بيم و هراس به دلها مي افکند،در خانه و شهرش،سرچشمهء لطف و محبّت و سادگي و برادري و گذشت بود.با نش چنان نرم و خوشرو و متواضع و رفيق بود که عُمَر،از گستاخي دخترش نسبت به وي به خشم آمد.


ادامه دارد.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهینه سازی سایت | آموزش سئو سایت پایگاه خبری تحلیلی شوش نیوز Tyler گالری مایسا مشاور پزشک برندینگ اشعار طنز حميدرضا نادري پناهگاه تنهایی...